پوریاپوریا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

پوریا،همه چیز ما

خونه داری

بالاخره دوران کارمندی ماهم به سر اومد و شدیم خانوم خونه .....امروز چهارمین روزیه که من توی خونه نشستم.خداروشکر هیچ سرگرمی تو این چند روز نداشتم.نه اینترنتی،نه آنتنی،...فقط و فقط چندتا کتاب بچه داری و این تلویزیون لعنتی با سه چهارتا شبکه بیخودش یار تنهایی من بودن. شوهری هم که از ساعت 7 صبح میره و 7 شب بر میگرده،چون عذاب وجدان هم نگیره منو یه دوری توی خیابونا میده و میاره خونه.اما نمیدونه که من با چیزا خوشحال نمیشم. چقدر پول داشتن خوبه،چقدر غرور داشتن بده،حسابی جیبم خالیه،البته پول دارم ها،ولی چون میخوایم انشالله بریم مسافرت دوس دارم اونجا خرجشون کنم.ولی ازینکه به شوهری بگم بهم پول بده حالم به هم میخوره.اونم قبلا بیشتر به فکرم بود ولی الا...
30 آذر 1391

قول میدم

دیروز صبح بود که تصمیم گرفتم یه کم خونه رو تمیز کنم و اول میخواستم گردگیری کنم و برای شیشه ها نیاز به روزنامه داشتم که طبقه بالای کمد بود.یه چهار پایه تقریبا نیم متری گذاشتم زیر پام و رفتم بالا.تازه قدبلندی هم کردم که دستم بهش برسه............چشمتون روز بد نبینه........چهارپایه از زیر پام در رفت و پرت شدم به سمت کمد.در کمد که خورد به پشتم و کبود شد.انگشت پام هم خورد به یه جایی و خونی شد  و خودم هم حسابی ترسیده بودم.از همون موقع هم تا الان زیر دلم تیر میکشه............میترسم........... خدایا یعنی نینیم سالمه؟؟؟؟؟؟............لطفا سالم باش عزیزم.دیگه مامانی هیچ وقت این کار احمقانه رو تکرار نمیکنه...........قول میدم.......فقط تو خوب باش ...
23 آذر 1391

استعفا

بالاخره استعفای بنده به دست جناب رئیس رسید و از آخر آذرماه دیگه سر کار نمیرم و میشم یه خانوم خونه دار................نمیدونم خوبه یا بد...........نمیدونم توی خونه خسته میشم یا نه .............نمیدونم حالم توی خونه بدتر میشه یا نه............فقط دعا میکنم که از این تصمیمم پشیمون نشم ...
20 آذر 1391

تحمل این روزها به خاطر تو

نمیدونم چرا یه مدته همش سردرد میگیرم.دیروز هم از صبح که بیدار شدم از سردرد بیتاب شده بودم و با همون وضع رفتم سر کار و تا 4 تحمل کردم . بعد هم توی خونه دردش ول کُنم نبود.تا عصر که شوهری اومد و رفتیم بیرون یه مقدار خرید کردیم و برگشتیم خونه و من مشغول غذا پختن شدم.یه خورشت بادمجون خوشمزه درست کردم و داشتیم با شوهری میل میکردیم و گلاب روتون........ . با فشاری هم که بهم اومد دوباره سردردم شروع شد.شوهری خیلی ناراحت شد و طفلکی غذاش زهرش شد.منم زدم زیر گریه ...... حالا شوهری میگه چرا گریه میکنی؟؟؟؟؟و من دلیل قانع کننده ای براش نداشتم.هم از این حال لعنتی و هم سردرد بهم فشار آورده بود.دلم برای خودم و بیشتر نی نی میسوخت.این همه گرسنگی رو تحمل کردم ...
12 آذر 1391

حالِ بهترِ من

راستش انتقال کار من به خونه منتفی شد و رئیسم با این موضوع موافقت نکرد و من باید توی همین شرکت خراب شده فعلا روزگار بگذرونم. حالم یه هفته ای هست که خیلی بهتر از قبل شده.اوایل هفته پیش بود که از حالت تهوع و قیافه ی ناله ای که داشتم واقعا داشت حالم به هم میخورد،با شوهری رفتم پیش یه دکتر و بهم b6 داد و من از اون روز یه کم بهتر شدم.(راستی بگم که دکتری هم که همیشه میرفتم پیشش و خیلی بهش اعتماد داشتم شانس من دیگه زایمان نمیکنه و باید یه دکتر دیگه انتخاب کنم) خلاصه سه شنبه بود که احساس کردم به استراحت بیشتری نیاز دارم و چهار و پنج شنبه رو مرخصی گرفتم و با خودم گفتم یه 5 روزی برای خودم عشق و صفایی بکنم.چشمتون روز بد نبینه دقیقا صبح چهارشنبه که بی...
7 آذر 1391
1